محل تبلیغات شما

یادداشتی بر کتاب اولِ سه گانه ی "آتشِ بدون دودِ" نادر ابراهیمی:

 

1320 شمسی. صحرا یکی شد. گوکَلان و یُموت متحد شدند. سفزه ی بزرگ انداخته شد. گومیشانی و اینچه برونی در کنار هم. ستمدیده در کنار ستمدیده و ستمگر تک افتاده و گوشه نشسته. صدای گرم "آلنی"، صدای صحرا و سازِ "آچیق" راوی شادیِ سخت به دست آمده و کم طاقت. 

حالا دیگر می توان زیر آسمانِ شب خوابید و به آسمانِ خالی خیره شد و عمق در عمق اش را کاوید. بدون آنکه از سیاهیِ سایه ی تفنگ به دستی هراسان شد. اما کسی باید که آسمان را بفهمد، این سیاهی تو در تو را. "آت میش" کشته شد، و هرگز، هیچکس، حتی یک دو بیتی هم برای او نساخت. حالا، آسمان هست، بدون هیچ سایه ی تهدیدکننده ای و البته بدون هیچ عاشق قراول رفته ای که بر خاک تکیه کند و در خیال آسمان پرواز.

ستمدیده در کنار ستمدیده؛ و هر کس که به راستی مبارز بود، کشته شد؛ آلنی؟ آرپاچی؟ یاماق؟ نه. که اگر به راستی مبارز بودند؛ بعد از 80 سال هنوز ستمدیده در کنار ستمدیده نبود و ستمگر همچون سایه ی درخت مقدس، بذر مرگ نمی پراکند.

ستم، بر قلب چیره می شود و شناخت صحیح ستمگر، کارِ قلبِ پر کینه نیست. با قلبت احساس کن اما با قلبت فکر نکن.

انسان به مقدار کافی و لازم خوب است!

مبارزه برای اتحاد، اتحاد برای مبارزه

بنشین رفیق، تا که کمی درددل کنیم.

ی ,ستمدیده ,سایه ,آسمان ,آسمانِ ,ستمگر ,در کنار ,سایه ی ,ستمدیده در ,و ستمگر ,بدون هیچ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیا با هم شروع کنیم